هی فلانی! زندگی شاید همین باشد
عُقده ی خود را فرو می خورد
چون خمیرِ شیشه، سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر
و به دُشخواری فرو می بُرد :
لقمه ی بُغضی که قُوتِ غالبش آن بود...
کوچه
با صدای خود شاعر
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،متن آهنگ به کورمانجی
اوره آسمین ارمان ارمان دگورمژن دگورمژن
کریه برخان خاده جان دبارژن
همدل هوال عزیز جان ته ناویژم
چاو شور پرن ارمان ارمان سره ساوو
اورزه لنگه هوال جان ورین راوه؟
بکن برا عزیز جان درد بلاوه
متن آهنگ به کورمانجی لاتین
Ewri asmîn erman erman erman erman degurmijin degurmijin
kerîyei berxan xwade can debarijin
Hemdil heval ezîz can te navijim
Çav şûr pirin erman erman erman erman erman erman sere sawi
Orzelingi heval can verîn rawi
Biken bira azîz can derd belawi
ترجمه به زبان پارسی
ابرهای آسمان می غرند (دل پری دارند)گله بره ها زار می زنند (بارژ: بع بع حاصل از دلتنگی برای دیدن و خوردن شیر مادر توسط بره را گویند)ای یار و همدم من، من تو را ترک نمی کنم
حسودان زیادند مواظب خودت باش
اسپند سر راه خودت دود کن
بخند و شادی کن تا غمها و دردهایت دور بشوند
متن آهنگ به کورمانجی
ترکه مه کر الله خاده ارمان ارمان دلبره من، دلبره من
داغت دانی یاره جان جیگر من
بو خراوو و مال خراو دلبره من
خوان هشتم
... یادم آمد ، هان
داشتم می گفتم آنشب نیز
سورت سرمای دی بیدادها می کرد .
و چه سرمایی! چه سرمایی!
باد برف و سوز وحشتناک ،
لیک ، خوشبختنانه آخر ، سرپناهی یافتم جایی .~
گرچه بیرون تیره بود و سرد ، همچون ترس ،
قهوه خانه گرم و روشن بود ، همچون شرم .
گرم ،
از نفس ها ، دودها ، دم ها ،
از سماور، از چراغ ، از کپه آتش .
از دم انبوه آدم ها ،
و فزونتر ز آن دگر ها ، مثل نقطه ی مرکز جنجال ،
از دم نقّال.
همگنان را خون گرمی بود .
قهوه خانه گرم و روشن ، مرد نقال آتشین پیغاممانع از دیدار آنسوشان
پرنیانی آبگین پرده .
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است.
کسی سر بر نیاردکرد پاسخگفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند،
که ره تاریک و لغزان است.
و گر دست محبّت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون;
که سرما سخت سوزان است.
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشمِ دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهنچرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخگوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوشِ مغموم.
منم من، سنگِ تیپاخوردة رنجور.
منم، دشنام پست آفرینش، نغمة ناجور.
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد.
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمدستم وام بگزارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخیِ بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوشِ سرمابرده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است.
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،
به تابوتِ ستبرِ ظلمت نُهتوی مرگاندود، پنهان است.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.
سلامت را نمیخواهند پاسخگفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلورآجین،
زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان است.
«زمستان» مهدی اخوان ثالث به راستی یک کارگاه آموزشی شعر است. اثری است که با درنگ در جوانب گوناگون آن، میتوان نکات بلاغی بسیاری را دریافت و خود به کار بست. به واقع این شعر، هم به کار عموم مخاطبان میآید، برای حظ بردن; و هم به کار مخاطبان خاص میآید، برای یاد گرفتن ظرایف و لطایفی که در آن نهفته است. و ما در این نوشته میکوشیم که با سیری پا به پای هم در این شعر، بعضی از این ظرایف را دریابیم و تجزیه و تحلیل کنیم.
هنرمندی های زبانی و موسیقیایی
زمستان از نظر قالب، یک شعر نیمایی کامل است، همانند بسیاری از آثار اخوان. اصول و قواعد شعر نیمایی، طبق پیشنهادهای نیما ـ که اخوان نیز آنها را در کتاب «بدعتها و بدایع نیمایوشیج» تبیین و تفسیر کرده است ـ در آن به تمام و کمال رعایت شده است و این، خود میتواند برای کسانی که در شیوة مصراعبندی شعر نیمایی لغزش و یا اهمالی دارند، به کار آید.
شعر، از نظر وزن با زنجیرة «مفاعیلن» ها بنا شده است و این یکی از وزنهای مطلوب و دلخواه اخوان است. او شعرهای «آواز کرک»، «چاووشی»، «کتیبه» و «قصة شهر سنگستان» را نیز با همین وزن سروده است.
چنان که میبینیم، همه مصراعها از لحاظ زنجیرة هجاها از جایی یکسان شروع شدهاند و این، قانونی است در قالب نیمایی. مثلاً در این زنجیرة خاص، همیشه باید اولین هجای مصراعها کوتاه باشد و اینجا چنین است.
ولی مصراعهایی که از اول زنجیره شروع نشدهاند و ادامة مصراع بالایی به حساب میآیند، طبق قاعده به اواسط سطر میروند. ببینید.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است.
ملاحظه میکنید که مصراع «سرها در گریبان است» چون از نظر زنجیرة وزنی در ادامة مصراع بالاست، از اواسط سطر شروع شده است. به واقع این دو مصراع از نظر وزن، یک مصراع کاملاند.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است.
از این که بگذریم، بقیه مصراعها همه از اول زنجیره و همچنین اول سطر شروع شده است.
این شعر از لحاظ قافیهآرایی نیز مقارنتی با کارهای نیمایوشیج دارد، یعنی یک ردیف و قافیة کلّی دارد (ان است) که در پایان بندها تکرار میشود و تعدادی قافیة درونی مثل «تاریک / نزدیک»، «آی / در بگشای»، «رنجور / ناجور»، «کوتاه / آه» و امثال اینها.
ولی وزن و قافیه گام اول است و شاعری مثل اخوان هیچگاه به اینها بسنده نمیکند. این شعر از تناسبهای لفظی و معنوی نیز در حدّ خوبی بهره دارد. مثلاً در عبارتهای «دیدار یاران»، «پیر پیرهنچرکین»، «تگرگی نیست، مرگی نیست»، «سیلی سرد زمستان» و «بفروز، شب با روز» نوعی تکرار حروف (واجآرایی) دیده میشود که گاه در اول کلمات است و گاه در آخر آنها.
و نیز باید اشاره کرد به تضاد و مراعات نظیر در کلمات «دور» و «نزدیک»، «مسیحا» و «ترسا»، «جوانمرد» و «ناجوانمردانه»، «روم» و «زنگ»، «سال» و «ماه»، «مرده» و «زنده»، «شب و روز».اما از شکلهای گوناگون موسیقی و آرایههای ادبی که بگذریم، برجستگی مهم دیگر شعر «زمستان»، در زبان آن است. ما اخوان را به باستانگرایی زبانیاش میشناسیم، ولی کمتر دقت کردهایم که زبان شعر او به واقع اجتماع نقیضین است. این زبان از یک سو برخوردار از ویژگیهای زبان کهن نظم و نثر فارسی است و از سویی دیگر، از زبان محاورة امروز بهره دارد. مثلاً در همین شعر زمستان، از سویی عبارتهایی با بافت کهن، همچون «سر برنیارد کرد» و «دست محبت سوی کس یازی» و «من امشب آمدستم» دیده میشود و از سویی نیز عبارتهایی بسیار محاورهای همچون «دمت گرم» و «تیپا خورده» و «میهمان سال و ماه».
جمع میان این دو خاصیتِ بهظاهر متضاد، آنهم به گونهای که به چشم نزند، کار سهلی نیست و تسلط بسیاری بر هر دو نوع زبان میطلبد، همراه با قدرت در رعایت اصول بلاغی.
اما بدایع زبانی این شعر، به این جمع اضداد خلاصه نمیشود. شاعر در زبان شعر صاحب ابتکار است و کمتر شعری از او میتوان یافت که خالی از ترکیبسازیها و واژهگزینیهای بدیع باشد.
در شعر زمستان، هم ترکیبهای زیبا میتوان یافت و هم واژگانی که برساختة شاعرند یعنی «گرمگاه»، «پیرهنچرکین»، «لولیوش»، «مرگاندود» و «بلورآجین». شاعر بدین گونه، علاوه بر وامگیری از ذخایر زبان، به این ذخایر میافزاید و علاوه بر آن، در اثرش نوعی شگفتانگیزی هم میآفریند.
جمع نماد و واقعیت
شعر یک ساختار نمادین دارد، یعنی شاعر، زمستان و متعلقات آن را نمادی دانسته است از یک سلسله حقایق اجتماعی و سیاسی. مصداق این نماد، در اینجا برای ما چندان قابل بحث نیست. آنچه مهم است، این است که شعر در صورت ظاهری ـ بدون درنظرداشت معانی باطنی ـ هم کاملاً یک سیر منطقی دارد، بهگونهای که میتوان آن را توصیفی کامل از یک زمستان واقعی دانست. به بیان دیگر، این شعر هم در بسترة واقعی خود معنی میگیرد و هم در شکل نمادین.
حفظ توأم نماد و واقعیت، کاری است دشوار و البته یکی از رموز توفیق یک شعر. بسیاری از شعرهای خوب و ماندگار فارسی، این خاصیت را دارند، که من دوست میدارم در این میان به «آی آدمها»ی نیمایوشیج، «آب» سهراب سپهری و «حیاط خانة ما تنهاست» فروغ فرخزاد اشاره کنم. در ادبیات کهن ما، شعر حافظ غالباً این خاصیت را دارد و همین از دلایل قوت آن است. ببینید این بیت را که هم مصداق واقعی دارد و هم مصداق نمادین.
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
در زمستان اخوان ثالث نیز با خاطرجمعی تمام، میتوان مدعی شد که شاعر یک زمستان واقعی را توصیف میکند و نیز با جرأت میتوان گفت که در پشت این واقعیت، یک حقیقت دیگر نهفته است. جالب است که شاعر در هیچ جای شعر، به این نکته تصریح نمیکند و این قضاوت را به ما وا میگذارد. شعر «کتیبه» از نیز همین خاصیت را دارد .
گردآوری مصالح و ابزار بیانی
اما این توصیف عینی و واقعی، میسر نشده است، مگر با تلاش شاعر برای گردآوری هرآنچه در توصیفی از زمستان به کارش میآمده است. تاریک و غبارآلود بودن راه، نفسی که ابر میشود، بههم خوردن دندانها، بلورهای یخ آویزان از درختها، لغزنده بودن مسیر، در جیب بودن دستها، سرخ شدن گوشها، همه جلوههای زمستان است. شاعر کوشیده است هرآنچه را در زمستان قابل مشاهده است، در این شعر گردآورد.
این یک موضوع مهم است که شاعر به تناسب فضایی که ایجاد میکند، همه مصالح و ابزار کارش را فراهم کند، در زوایا و جلوههای گوناگون موضوع کارش خیره و دقیق شود و بکوشد که از هر یک از این جلوهها بهرهای هنری بگیرد.
تخیّل ابتکاری و شفّاف
شعر «زمستان» فضایی تازه دارد. شاعر از چیزی سخن میگوید که در گنجینة شعر کهن ما کمتر نمونه دارد. جالب این است که اخوان، دو شعر نیمایی جدّی دربارة فصلها دارد. یکی دربارة پاییز است (باغ من) و دیگری دربارة زمستان (شعر حاضر). چرا شاعر توصیفی از بهار ارائه نمیکند؟ شاید چون دیگر شیرة این موضوع کشیده شده است و کمتر میتوان در این موضوع حرف تازهای گفت.(1) ولی زمستان، موضوعی است نسبتاً دستنخورده و این خود به قدرت شاعر در تصویرگری، میافزاید.
ملاحظه میکنید که سراینده در این شعر، میکوشد یک فضای اختصاصی ایجاد کند و این، خود امکان کشف های تصویری را فراهم میآورد. میپذیرم که اخوان شاعری بسیار تصویرساز نیست، ولی با این همه ، چون به فضاهای خاص میگراید، از آنها تصویرهایی تازه استخراج میکند . تصویرهای شعر اخوان اندکاند، ولی غالباً شفّاف و عینی و حاصل کشف شاعر.
در این شعر نیز در هیچ جایی شاعر تصویرهایی ذهنی، کلّی و متزاحم نیاورده است. کوشیدهاست در جلوههای ملموس فصل زمستان خیره شود و با بیان هنری آنها ، شعر را عینیت تمام ببخشد. بر هم خوردن دندان را صحبت سرما و دندان دانستن، یک مجاز زیباست و در عین حال، بسیار عینی و ملموس. همینگونه است تشبیه درختان زمستان به اسکلتهای بلورآجین و تشبیه سرخی شفق به گوش سرما بُرده.
یک نکتة جالب و قابل یادکرد در اینجا، تشبیه «شخص لرزان» به «موج» است. چرا شاعر نگفته است «میهمان سال و ماهت پشت در چون بید میلرزد»؟ شاید از آن روی که لرزیدن بید به سبب تکرار بسیارش در زبان محاوره، دیگر نقش تصویریاش را از دست داده و به واقع به یک هنجار بدل شده است. این قضیه بسیار اتفاق میافتد که یک تشبیه قوی، براثر تکرار بسیار، خاصیت القایی خود را میبازد و چه بسا یک تشبیه نهچندان قوی ولی تازه، تأثیر بیشتری از آن دارد. وقتی بگویند «او مثل بید میلرزد» ما شاید دیگر یک بید لرزان را در ذهن مجسّم نکنیم، ولی اگر بگویند «او مثل موج میلرزد» این تجسّم زودتر رخ میدهد.
رعایت ظرایف بلاغی
شعر زمستان، جدا از بدایعی که در اجزایش میتوان یافت، در کلیّت نیز ساختاری جذاب و گیرا دارد. شروعش بسیار غافلگیرکننده است. «سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.» و این، بلافاصله ذهن مخاطب را درگیر میکند که «بهراستی چرا نمی خواهند سلام را پاسخ بگویند؟» در اینجا فضا کاملاً مهآلود است. هنوز نمیدانیم حکایت چیست. با «سرها در گریبان است.» و عبارت های بعدی، فضا به تدریج روشن میشود و این روشنی، در آخرین مصراع شعر، به نهایت میرسد. به واقع شاعر کلمة «زمستان» را به عنوان آخرین تیر تیرکش، در آخرین مصراع شعر نهاده است و تا آنجا، خواننده را به دنبال خویش میکشد.
از این که بگذریم، موقعیت کلمات و ارتباط آنها با هم، در بسیاری از جملات، سنجیده و حسابشده است. شعر با کلمة «سلام» شروع میشود و این خود خالی از ظرافتی نیست. شاعر نمیگوید «سلامت را پاسخ نمیگویند»، بلکه فعل «نمیخواهند پاسخ گفت» را به کار میبرد که علاوه بر باستانگرایی، از تعمّد اشخاص در پاسخنگفتن حکایت میکند. همین گونه است کاربرد «دید نتواند» به جای «نمیبیند» که در اولی نوعی اجبار نهفته است و در دومی نوعی اختیار.
تعبیر «دمت گرم» بعد از یادکرد سردی هوا، یک انتخاب آگاهانه است. شاعر قصد تحسین و تحبیب دارد، ولی از میان عبارتهای گوناگونی که این معنی را میرسانند، همان را برمیگزیند که در آن، یک «گرم» نهفته است و به نوعی میتواند با آن سرما مقابله کند.
شعر با جملاتی طولانی و تفصیلی شروع میشود و شاعر در آنها میکوشد همه چیز را با جزئیات تمام توصیف کند. ولی جملات در آخرین سطرهای شعر، به طرزی شتابآلود کوتاه میشوند و این خود میتواند استیصال آدمی را تصویر کند که به خاطر هوای سرد و بیرون در ماندن، دیگر حوصلة اطناب ندارد و سخت به اجمال میگراید.
با آنچه گفته شد، شعر «زمستان» را میتوان گنجینهای از هنرمندی ها و هنرنمایی های شاعرانه دانست. در این شعر سهصفحهای، آنقدر ظرافت جمع شده است که در بسیار کتاب های شعر از دیگر شاعران جمع نمیشود; و اینها برای یک شاعر جوان امروز، آموزنده و راهگشاست. فراموش نکنیم که اخوان ثالث این شعر را در 28 سالگی سروده است و این میتواند برای ما معنایی خاص داشته باشد. به راستی شاعران زیر سی سال امروز، تا چه مایه بر این ظرافتها و هنرمندی ها وقوف دارند و آنها را در شعرشان به کار میبندند؟
پینوشت
1. البته اخوان دربارة بهار هم سرودهای دارد، ولی نه چندان جدی و آن هم در قالب کهن است و از کارهای دوران جوانی او، با این مطلع:
منشور فرودین چو زمان رد کند همی
اردیبهشت تکیه به مسند کند همی
(ارغنون، صفحة 132)
نقد از : محمد کاظم کاظمی
چاپ شده در مجله شعر، شماره 54 ـ زمستان 1386