ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
خروش فردوسی
فریدون مشیری
هوز یادم هست:
چهار سالم بود،
که با نوازش سیمرغ،
به خواب می رفتم.
به بانگ شیهه رخش،
ز خواب می جستم.
چه مایه شوق به دیدار موی زالم بود!
به خواب و بیداری،
لب از حکایت «رستم» فرو نمی بستم.
تنم ز نعره دیو سپید می لرزید.
چه آفرین که به «گُردآفرید» می خواندم.
ادامه مطلب ...
اشکی در گذرگاه تاریخ
فریدون مشیری
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون هابیلگرچه آدم زنده بود
ادامه مطلب ...
خفقان
فریدون مشیری
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره هاکوچه
با صدای خود شاعر
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،