پریا

پریا

احمد شاملو


یکی بود یکی نبود

زیر گُنبدِ کبود
لُخت و عور تنگِ غروب سه تا پَری نشسه بود.زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.گیس شون قد ِکمون رنگ شَبَق
از کمون بُلَن تَرک
از شبق مِشکی ترک.روبروشون تو  افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا ، قلعه ی افسانه ی پیر.از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی بُرج ، ناله ی شبگیر می اومد...

« - 
پریا! گشنَه تونه؟
پریا! تشنَه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسسه شدین؟
چیه این ، های های تون
گریه تون ؛ وای وای تون؟ »پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***

 

ادامه مطلب ...