آرش کمانگیر

آرش کمانگیر 

سیاووش کسرایی


آرش کمانگیر با صدای خود شاعر


 برف می بارد؛
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه‌ها خاموش،
دره ها دلتنگ؛
راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
 

برنمی‌شد گر زبام کلبه‌ها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی‌مان نمی‌آورد،
ردپاها گرنمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان،
ما چه می‌کردیم در کولاک دل آشفته‌ی دمسرد؟
آنک،آنک کلبه‌ای روشن،
روی تپه‌، روبروی من

درگشودندم
مهربانی‌ها نمودندم
زود دانستم،که دور از این داستانِ خشم برف و سوز،
در کنار شعله‌ی آتش،
قصه می‌گوید برای بچه های خود عمو نوروز:
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته، ای بس نکته ها کاینجاست
آسمانِ باز؛
آفتابِ زر؛
باغ‌های گل؛
دشت‌های بی در و پیکر؛
سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار؛
خواب گندمزار در چشمه‌ی مهتاب؛
آمدن،رفتن،دویدن؛
عشق وزیدن؛
در غم انسان نشستن ؛
پابه پای شادمانی‌های مردم پای کوبیدن؛

  ادامه مطلب ...

خروش فردوسی


خروش فردوسی

فریدون مشیری



هوز یادم هست:
چهار سالم بود،
که با نوازش سیمرغ،
به خواب می رفتم.
به بانگ شیهه رخش،
ز خواب می جستم.
چه مایه شوق به دیدار موی زالم بود!
به خواب و بیداری،
لب از حکایت «رستم» فرو نمی بستم.
تنم ز نعره دیو سپید می لرزید.
چه آفرین که به «گُردآفرید» می خواندم.

 

ادامه مطلب ...

اشکی در گذرگاه تاریخ


اشکی در گذرگاه تاریخ

فریدون مشیری




از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

 

ادامه مطلب ...

مرگ قو

مرگ قو

مهدی حمیدی شیرازی



شنیدم که چون قوى زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجى
رود گوشه اى دور و تنها بمیرد

  ادامه مطلب ...

نامه رسان

نامه رسان

محمد قلی بسیج خلخالی


نامه رسان نامه ی من دیر شد

کودک ولگرد فلک پیر شد

خون به رگ زال زمان شیر شد

برده ی بیچاره ز جان سیر شد


 

نامه ی ما را نکند باد برد

یا که فرستنده اش از یاد برد

یادگری بر دگری داد برد

صید شد اندر ره و صیاد برد


ادامه مطلب ...