خروش فردوسی


خروش فردوسی

فریدون مشیری



هوز یادم هست:
چهار سالم بود،
که با نوازش سیمرغ،
به خواب می رفتم.
به بانگ شیهه رخش،
ز خواب می جستم.
چه مایه شوق به دیدار موی زالم بود!
به خواب و بیداری،
لب از حکایت «رستم» فرو نمی بستم.
تنم ز نعره دیو سپید می لرزید.
چه آفرین که به «گُردآفرید» می خواندم.

 

ادامه مطلب ...

اشکی در گذرگاه تاریخ


اشکی در گذرگاه تاریخ

فریدون مشیری




از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

 

ادامه مطلب ...