خروش فردوسی


خروش فردوسی

فریدون مشیری



هوز یادم هست:
چهار سالم بود،
که با نوازش سیمرغ،
به خواب می رفتم.
به بانگ شیهه رخش،
ز خواب می جستم.
چه مایه شوق به دیدار موی زالم بود!
به خواب و بیداری،
لب از حکایت «رستم» فرو نمی بستم.
تنم ز نعره دیو سپید می لرزید.
چه آفرین که به «گُردآفرید» می خواندم.

 

ادامه مطلب ...

اشکی در گذرگاه تاریخ


اشکی در گذرگاه تاریخ

فریدون مشیری




از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

 

ادامه مطلب ...

خفقان

خفقان

فریدون مشیری



مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم
خفقان...من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم ، آی
آی با شما هستم این درها را باز کنید
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی ...سر کوهی...دل صحرائی ...که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا؛  باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند


فریدون مشیری

کوچه


کوچه

تاریخچه شعر کوچه ـ فریدون مشیری 




 با صدای خود شاعر




بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
 
ادامه مطلب ...