مرگ ناصری
احمد شاملو
با آوازی یکدست ،
یکدست ،
دنبالة چوبینِ بار
در قفایش
خطّی سنگین و مرتعش
بر خاک می کشید .
"تاج خاری بر سرش بگذارید"
و آوازِ درازِ دنبالة بار
در هذیانِ دردش
یکدست
رشته ای آتشین
می رشت .
"شتاب کن ناصری ، شتاب کن"
ادامه مطلب ...
شاد بودن هنر است،
بشکفد بارِدگر لاله ی رنگین مُراد،
غنچه ی سرخِ فروبسته ی دل باز شود،
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز،
روزگارِ ی که به سر آمده آغاز شود،
پریا
احمد شاملو
یکی بود یکی نبود
زیر گُنبدِ کبود
لُخت و عور تنگِ غروب سه تا پَری نشسه بود.زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.گیس شون قد ِکمون رنگ شَبَق
از کمون بُلَن تَرک
از شبق مِشکی ترک.روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا ، قلعه ی افسانه ی پیر.از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی بُرج ، ناله ی شبگیر می اومد...
« - پریا! گشنَه تونه؟
پریا! تشنَه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسسه شدین؟
چیه این ، های های تون
گریه تون ؛ وای وای تون؟ »پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
ادامه مطلب ...
باز باران،
با ترانه،من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
م – امید « مهدی اخوان ثالث»
شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریکادامه مطلب ...
خفقان
فریدون مشیری
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها