ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
شاد بودن هنر است،
بشکفد بارِدگر لاله ی رنگین مُراد،
غنچه ی سرخِ فروبسته ی دل باز شود،
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز،
روزگارِ ی که به سر آمده آغاز شود،
روزگارِ دگری است،
و بهارانِ دگر،
شاد بودن هنر است،
شاد کردن هنرِ والاتر !
لیک هرگز، نپسندیم به خویش،
که چون یک شکلک بی جان شب و روز،
بی خبر از همه خندان باشیم،
بی غمی عیبِ بزرگیست،
که دور از ما باد !
کاشکی آیینه یی بود،
درون بین که در او،
خویش را می دیدیم،
آنچه پنهان بود از آیینه ها ؛ می دیدیم،
می شدیم آگه از آن،
نیرویِ پاک نهاد،
که به ما،
زیستن آموزد و جاویدشدن،
پیکِ پیروزی و امید شدن،
شاد بودن هنر است،
گر به شادیِ تو دلهای دگر باشد شاد،
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندیِ ماست،
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود،
صحنه پیوسته به جاست،
خُرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.